بی حس/هوش نسبت به زندگی
جمعه, ۹ بهمن ۱۳۹۴، ۱۰:۵۷ ب.ظ
چند روز پیش از خواب بیدار شدم و دستم زیر بالشم بود لحظه ای که دستم را بیرون آوردم آرام آرام خون وارد قسمت هایی می شد که خون به آن نرسیده بود احساس خوبی بود به خاطر اینکه یاداوری کرد به من هر لحظه این کار تکرار میشد و این جریان خون سالها ست که در هر لحظه از حیات من تکرار می شود،بی آنکه توجهی کنم و من بی حس شده ام. و حتی فراموش کرده ام. جریان خون مثل نفس کشیدن، مثل نگاه کردن، لمس کردن، رشد کردن، زمان و ... و نسبت به زندگی بی حس شده ام. باید لحظه ای متوقف شویم و بیشتر نگاهشان کنم و یک بار دیگر بودنشان رو حس کنم. و رنگ ها و زیباییشان را دوست دارم دوباره نگاه کنم و درکشان کنم. رنگ سفید و سیاه و رنگ آبی و قرمز و ...
- ۹۴/۱۱/۰۹
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.