دنیای سوفی ۱ - باغ عدن
تو کیستی؟
اندیشناک، روی سنگ فرش ایستاد. سخت کوشید به زنده بودن بیندیشد، که فراموش کند روزی می میرد. ولی نمی توانست. به محض آن که به زنده بودن فکر می کرد فکر مردن نیز به ذهنش می آمد، و برعکس : زیرا زمانی که غرق فکر مرگ بود، به ارزش زندگی پی می برد. مرگ و زندگی دو روی یک سکه بودند که دایم در ذهن می چرخاند. و هر چه یک روی سکه بزرگتر و روشن تر می شد، روی دیگر هم بزرگتر و روشن تر جلوه می نمود.
اگر ندانیم که می میریم طعم زنده بودن را نمی توانیم بچشیم. و بدون دریافت شگفتی شگرف زندگی، تصویر مرگ نیز ناممکن است.
تاثر آور نیست که انسان باید بیمار شود تا بفهمد زنده بودن چه نعمتی است؟ و یا باید نامه مرموزی در صندوق پست خانه بیابد.
جهان چگونه بوجود آمد؟
در زمانی باید چیزی از عدن بوجود آمده باشد. ولی آیا ممکن است. آیا ناممکنی این درست به اندازه ناممکنی پندار وجود دایمی جهان نیست؟
- ۰ نظر
- ۱۸ آذر ۹۴ ، ۰۱:۴۲